خب اضطراب سه روزهام تمام شد میتونم برگردم به زندگی عادی.
فعلا
خب اضطراب سه روزهام تمام شد میتونم برگردم به زندگی عادی.
فعلا
يكشنبه ۴ خرداد ۹۹
چهل و یکم نوشته حمید بابایی روا یت ادریس نظمیه چی، در میانه آشوب گوهرشاد است. فضای نوشته و توصیفات قلم براهنی و علوی را تا حدودی برایتان تداعی میکند، هم از منظر خوشنشینی واژگان کنار همدیگر که ویژگی چیره دستانه براهنی است هم شرح تاریخی روایت که قصههای علوی را به ذهن میآورد. کلمات آنقدری قوت دارند که من تا مدتها تاثیر نثر این کتاب را در نوشتههای خودم مشاهده کنم. اما روایت گرهای ندارد، گره ملموسی ندارد، از آن دست سوالاتی که تو را تا انتهای مسیر با خودش بکشاند به شوق یافتن پاسخ. ذکر نفس است گویی. سیری است در انفس آدمیکه که در زیر رواق جهان با خویشتن خویش خلوت کرده. همچنین نشان ارادتی است به اثر عرفانی تذکره الاولیای عطار تا ادریس ادامه این قصه آن جهانی باشد. در میانه متن به فراخور روایت اشاراتی به بابهایی از تذکره میشود. در ابتدای هر فصل هم چرخش قلم عماد خطاط باشی است که انتهای هر باب را ( از منظر عصاره معرفتی اش) به باب بعدی متصل میکند.
روایت عاشقانه گلنسا و ادریس میتوانست گرههای بیشتری، میتوانست ماجراهای بیشتری، میتوانست از کلیشههای رایج داستانهای این چنینی بیشتر برود. اما شاید نویسنده نمیخواسته قصه عاشقانه بشود؛ چرا که کلیت روایت به نوعی عارفانه است. بهرحال از دید من قصه گلنسا و ادریس آن چنان که باید چفت و بست ندارد. منِ آدم این قرن را به همذات پنداری نمیرساند. کاش شرح آن چه بر آنان رفته بود مفصل تر میشد. گیراتر میشد و شاید بهتر بود مقدمهای میشد بر این حالی که بر ادریس رفته بود. از سویی اگر مخاطب با احوالات این چنینی از چهل شب معتکف شدن، از توبه، از جهانهایی که ادریسها را میسازد از تذکره عرفا و اولیا بی اطلاع باشد، زنجیرههایی که او را متصل کند، مفقود است در این داستان. پس او به تماشای جهانی مینشیند که ناآشنا و غریب است. باید نقطه اتصالی باشد میان مخاطبی که با این چنین فضاها آشنایی ندارد تا او را از جهانی که احاطه اش کرده راهنمایی کند به جهان دیگری و برایش ملموس تر بشود. با این همه چهل و یکم خواندنی است. اگر بخواهید کمیاز این هیاهوی جهان فارغ بشوید.
ادریس تو را مقابل خودت مینشاند. نماد وجدان بیدار است در عصر بی عدالتی، خودش را نه از بابت کاری که کرده که از بابت آنچه نکرده شماتت میکند... قهرمانیهای پوشالی در چشم او که بیدار است، بی اعتبار مینماید. ما از بیداریهای ادریس گونه دوریم و سالهاست در رواق چشم منظر او با خویشتن خویش خلوت نکرده ایم...
دریافت این کتاب از طاقچه
شنبه ۳ خرداد ۹۹
چند تا خبر خوب دارم که دوست دارم باهاتون درمیون بگذارم
خبرها جزییات ندارن اما من رو خییلی امیدوار کرد
در این مدت سعادت داشتم ( نه در معنای تعارف بلکه در معنای حقیقیش) در محضر دوستانی باشم اهل علم...و این حضور من رو خیلی متاثر کرد... از چند جهت:
اول اینکه فهمیدم جوانهایی در این مملکت هستند ناشناخته که از جان و دل وقت و توان میذارن برای اینکه ساحت تمدنی آینده رو ترسیم بکنند و چه خوبه این گمنامیو چه برازنده است ...ذهنهایی درخشان، پویا و امیدوار ...که واقعا آدم رو شگفت زده میکنه.
دوم اینکه فهمیدم که دختران به مراتب قدرت و پشتکار بیشتری از خودشون در امر علمینشون میدن، خلاق و پیش رو و بعید نمیدونم آینده علمیاین مملکت رو در سطح وسیعی زنان در حیطه اختیار داشته باشند. دخترانی قدرتمند و بسیار باهوش و ذکاوت که سر من رو به تواضع خم میکنه و من فقط مستفیذ میشم و ساکتم و دو گوشم به وقت شنیدن...
سوم اینکه امیدوار باشید در همین مرداب ناامیدی که احاطه کرده ما رو...من آدمهایی رو میبینم که خستگی ناپذیر و شبانه روزی تمام تلاششون رو میکنن که این بازی رو تغییر بدن و قواعد تازهای تعریف کنند. نیروهای جوانی که کم کم در طلیعه صبحی از گمنامیبیرون میان و این شب رو به انتها میرسونند...
آمدم اینجا تا با قوت قلب و یقینی که پرتو انداخته بر باورم به شما نوید اون روز رو بدم...
شنبه ۳ خرداد ۹۹
پالسهای اشتباه. باید حرف بزنم. باید برای خودم مشخصش کنم. نمیشود بی عینیات و چراغ خاموش در این کوره راه رفت.
اینها را با خودم زمزمه میکردم.
همه چیز از یک قصه شروع شد. بخشی از متن قصه حذف شده بود در نگاه اول درنمییافتی، بعد تکههای جدا شده در پاورقی خودش را نشان میداد، در نمییافتی چون حذف تکهها به کلیت داستان ضربهای نزده بود، عجیب بود! انگار نویسنده بخواهد تو را تذکار بدهد که این تکه جدا افتاده بی مقدار، بی مقدار نیست بخشی از همان کالبد اثر است.
پاورقیها بخشی از روایتند و نقش حیاتی تر از یک پاورقی را ایفا میکنند، چه بدعت خلاقانهای در متن! همینطور که شگفتی و تحسین من را برانگیخته بود، با نویسنده اثر مطرح کردم. گفت کدام را میگویی؟ نه اینطور نیست به اشتباه تایپی حذف شده اند.
واقعیت خورد توی صورتم. جهان استعارهها فرو ریخت. اعتمادم را به نگاه خودم از دست دادم. دریافت پالسهای اشتباه، پالسهایی که احاطه ات میکند. نگاهی را میآفرینی از پس متن، در حالی که آفریده ای! نبوده از اساس. دریای متلاطم این طور آغاز میشود از پای شکسته استدلالها. از ذهنیات فروافتاده. از آن برجها که بالایش ایستادهای و خالی میشود زیر پایت.
میان این تلاطم پی در پی، میان این سیلیهایی که حقیقت میزند مدام. نویسنده شاعر مسلک صورتگری هست که جهان استعارهها را تصویر میکند. بغض که میشوم از تو... بغض که میشوم از خودم که بیهوده شنیده ام صدای آن دنیای دیگر را... میروم به این ساحل امن... به تماشای جهان استعارهها که میان من و اوی نقاش یکیست. و شوخی تلخ ماجرا این است که کم کم به یاد میآورم در آن دوران جوانیهای نو، هم او بوده که از پس ابر واقعیتهای زمخت، گرمای خورشید استعارهها را به جهانم تابانده. انگار به موطن گمشدهای بازگشته باشم...
پاورقی:
راستی حالا "تو" یی اصلا هست؟!
شنبه ۳ خرداد ۹۹
چندسال پیش دوست بلاگری داشتم که درباره انیمهها مینوشت،هایکو مطالعه میکرد و نوشتههای خاصی درباره سینما به ویژه نوآر داشت. با خودم فکر میکردم چه روحیه عجیبی!
امروز به این فکر میکردم که بایستی سیر مطالعاتی را درباره نوآر شروع کنم و این پدیده را بهتر بشناسم. یاد دوستم افتادم از آن چند ویژگی عجیب همین یکی مانده بود که هنوز دنبالش نرفته ام:))
يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۹
مگر حرفهای من با تو تمام شدنی ست؟! امروز پیر میفروشی را دیدم قلم در ساغر مستی میزد و ابر و ماه میکشید، باد رنگهایش را میبرد در جوار سکوت دانههای انار...پارچهای را دوخته بود به زمین و اسارت تار و پود را در آزادی تن، نشان میداد. رنگ ها را به برابر رنگها برده بود، آن رنگها که ما میسازیم و آن رنگها که خدا می سازد...جهان ساکتش پر از کلمه بود و رازهایش آویزهای زنگ واری که از کنار گوشهایمان میگذشتند و چون بی خیالی نشسته بود بر جانمان، شنیده نمیشدند...به «صدا» شک کردم، به وجود یافتنش از پس بدیهیات جاری...از او برایت نوشتم چون هم نام تو بود، برای عابران آینهای میشد تا خودشان را به تماشا بنشینند، و چون خودشان را میدیدند، میشکست...من آنجا به «خویشتن» شک کردم که چون هوایی در دم و بازدم مان جاری ست... ما بدیل خداوندیم و به هزار گونه می توان کلمههای مرا خواند اما تو درست میخوانی : ما بدیل خداوندیم. چون تنگ تر می گیرد کمند را، آزادتر میشویم. وقتی خداوند خدا میگوید بخوان: میخوانیم. وقتی می گوید از من بیشتر یاد کن، بیشتر یاد میکنیم. وقتی میگوید چرا پاسخم را نمیدهی ؟ من که صبح و شام تو را میخوانم. به خاطرش میآوریم. و من گمان میکنم خدا در عشق ورزی پیشی گرفته ...ما همسان نیستیم...کرختیم، پژمرده ایم، پیچیده ایم در خودمان، او یادمان میدهد که چه طور دوستش داشته باشیم... که دوستش داشته باشیم...ما صورتهایمان همیشه میان دو دست خداست، سرمان را چرخانده سمت خودش به چشمهایمان خیره شده: میبینی مرا؟ ببین! من به تو نگاه میکنم. برای همین است که آدمها عاشقی میکنند جانم...ما بدیل خداوندیم بر روی زمین...ما خاطرههای از دست رفته مان را با او، با خداوند خدا، بیش از آنکه شمایلمان بدهد، به خاطر می آوریم...آنچه که در چهرهها به تماشا مینشینیم به غریبههای آشنا دل میبندیم، از جوار همان آشناییهاست... گِل ما رو اینگونه سرشته اند...بلد نشده ایم جور دیگری را...مگر حرفهای من با تو تمام شدنی ست؟!
شنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۹
«آن وقتها هر چیزی میخریدیم، خوشحالمان میکرد. زیبایی ته داشت، میگفتیم این منتهای زیبایی است. زیبایی معنا داشت، آبرو داشت، میتوانست حتی سبیل گرو بگذارد! سکه اش خریدار داشت و ما خریدار بودیم. آدمها را در منتهای زیبایی، روسریها را در منتهای زیبایی، تابلوهای گالری هنر را در منتهای زیبایی، شعر پسرک انجمن ادبیات را در منتهای زیبایی، لبخند استاد بهزاد را در منتهای زیبایی. ما آن وقتها انتهای زیبایی را کشف کرده بودیم...»
گزیدهای از کتاب رنسانس من.انتشارات یارمند
این کتاب را میتوانید از طریق اپیلیکیشن طاقچه تهیه کنید.
سپاس از جناب صفایی نژاد بزرگوار و ویراستار کتاب، رفیق عزیزم زهرا جان حبیبی
بعد نوشت:انتشارات یارمند به جمع بیانیها پیوسته از طریق لینک زیر دنبال کنید:
يكشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۹
از اینکه پیگیر مباحث گذشته بودید، ازتون تشکر میکنم، ممنونم که همراهی کردید/ نظر دادید/ مخالفت کردید/ تایید کردید و...
یک نکتهای به نظرم مغفول موند که بد نیست اینجا بهش اشاره کنم:
دوستان مذهبی من و دوستان غیر مذهبی من، یک سری گزارهها بین جریانهای فکری چه در قالب مذهب چه در قالب مکتب، مشترک هستن بین همه انسانها. در انحصار نیستند، شاید دلایل افراد برای عملکردهاشون متفاوت باشه اما جلوه بیرونی، ظاهری و واکنشها یکی ست به همین خاطر نتایج هم گاهی شبیه همدیگه می شه!
مقوله خویشتنداری صرفا یک امر مذهبی نیست بلکه یک گزاره عقلی هم هست و اشتراک این گزاره بین مذهب و عقل این قاعده رو از انحصار یک سمت خارج میکنه و در نتیجه منجر به اشتراک میان افراد میشه، چه بسا بهم نزدیکترشون میکنه و جریانهای مدنی رو شکل میده. برخی دوستان من که مذهبی هم نیستند برای روابطشون با افراد، قواعد تعریف شدهای دارند که ریشه در باور مذهبی نداره بلکه یک گزاره عقلی هست.
گزارههای عقلی گاهی حاصل آزمون و خطا هستند، آدمها در نتیجه زیست اجتماعیشون متوجه میشن بایستی مرزهایی رو تعریف کنند تا آسیب نبینند.
گزارههای ایمانی بر این اساس قرار داره که تبعیت از یک امر متعالی به نام خداوند است. شاید گزارههای عقلی هم در تاییدش بیارن ولی علت اولیه بر این مبناست.
گذشته از جدالها درباره ریشههای این رفتار، افراد در جلوه بیرونی، عملکرد مشابهی از خودشون نشون میدن. یکی به مدد ایمان و یکی به مدد عقل
بگذارید یک مثال دیگه بزنم...
یکی از مسیرهایی که عرفا در همین دین اسلام طی میکنند تا به مراتب عالی برسند پرهیز از لذات هست، نسبت به خوراکشون سخت میگیرن و تهذیب نفس میکنند. مثلا ممکنه تا مدتها گوشت نخورن، یا قبل از اینکه دست به خوردن غذای مورد علاقه شون بزنن، به خودشون نهیب میزنن و چند دقیقه صبر میکنن تا نیتشون رو پالایش بدن و از مرتبه لذت جویی بگذرن. یا در برخی روایات برای اینکه بشه به مراتب عالی دست پیدا کرد درباره رفتار با حیوانات بسیار توصیه شده که یکی از راههایی که شما میتونید پلههای ترقی در عرفان رو دو تا یکی طی کنید این هست که به هیچ حیوانی نه تنها آسیب نرسونید که بهشون پناهگاه و غذا بدید.
افرادی که قید مذهبی و باورهای قوی دارند این کارها رو انجام میدن. ممکنه برای مدتی طولانی گوشت مصرف نکنن و رفتارشون با حیوانات با چنین نرمشهایی همراه باشه.
خب حالا جلوه ظاهری این رفتار شبیه میشه به گیاه خواران و کسانی که مدافع حقوق حیوانات هستند. با اینکه انگیزه متفاوتی دارند اما هر دو در یک مسیر حرکت میکنند. گیاهخواران به مدد گزارههای عقلی درباره مصرف کمتر گوشت توصیه میکنن، که یکیش فوایدی هست که برای محیط زیست داره، میگن حداقل اگر نمیخواهید گیاه خوار باشید مصرفتون رو کم کنید. مدافعان حقوق حیوانات هم به مدد گزارههای عقلی به نتایج مشابهی میرسند.
دلیل یک گروه ایمان و دلیل گروه دیگر عقل هست اما هر دو به یک نقطه میرسند.
همین وجوه تشابه بین جریانهای فکری دیگر هم دیده میشه، مثلا آنارشیستها از لزوم تربیت انسان به جای اعمال قانون حرف میزنند، بیشتر روی اهمیت فرهنگ تاکید دارند و اینکه فرد به شکلی پرورش پیدا بکنه که خودش دست به یک عملی نزنه نه اینکه شما همه جا براش دوربین نصب کنید.
مارکسیستها میگن میان طبقات اجتماعی نبایستی این اندازه تبعیض و فاصله ایجاد بشه و سرمایه داری با محوریت قرار دادن ارزشها بر این اساس منجر به تبعیض در جامعه میشه.
و...
سایر مثالها....هر کدوم از وجوهی با تفکرات دیگر شباهتی دارند و تفاوتی...متوجه این وجوه تشابه باشیم. من از میانمایگی و تقلیل حرف نمیزنم، که اتفاقا معتقدم محک زدن عقاید از هر نوعش ما رو یک ورژن ارتقا میده. اما گاهی میبینم که افراد فکر میکنند اگر بایستی از یک جریانی بری بشوند تمام گزارههای اون جریان رو بایستی نفی کنند. نمیخوام بگمای وای چرا اینقدر جاهلند؟! چون راستش جهل برام اهمیت نداره مسئله اینجاست که با این گزاره که «ما داریم خلاف جهت رودخونه پارو میزنیم» خودشون رو به هلاکت میرسونند.
یک جملهای در ارتباط با فلسفه تاریخ خوندم سال ها پیش که: تنها شاخص ثابت در تاریخ «تغییر» هست.
وقتی برخی افراد درباره اینکه ما بایستی تمام تمرکزمون رو روی دین اسلام بگذاریم و هر گزینهای نفی میشه رو میشنوم یا میخونم یاد این جمله میافتم و یاد تمام تذکارها و یادآوریهای قرآن برای بهره مند شدن از نعمت عقل و اعتمادی که به انسان داره به عنوان خلیفه الله.
+امیدوارم این دیگه بخش پایانی باشه واقعا:))
جمعه ۱۹ ارديبهشت ۹۹
یک سنتی هست در دین اسلام که در مساجد مختلف نماز بخوانید میگویند برای برآورده شدن حاجات، اما من تلقیم این بود که بد هم نیست همه مساجد شهر کوچکمان را ببینم. هر شب در یک مسجد تا رسیدیم به مسجدی که دو طبقه بود، بزرگ. مردم اهالی پولهایشان را جمع کرده بودند و مسجد را ساخته بودند. در مسجد باز بود، نگاه کردم آخر سالنش مشخص نبود و همه اش فرش شده بود، کولرهای بزرگ هم کار میکردند. دنبال در ورودی خانمها به مسجد بودم، گفتند زنان طبقه بالا نماز میخوانند. تعجب کردم ولی فکر کردم شاید دلیل موجهی هست در پشت این تصمیم.
نگاهم افتاد به پلههای طبقه بالا ، فلزی با شیب تند و پیرزنی به سختی از آن بالا میرفت، عجیب بود، اما گفتم حتما دلیل موجهی هست.
پلهها را بالا رفتم، طبقه دوم کولری در کار نبود، زنها در هوای شرجی به نماز ایستادند شرشر عرق ریختند تا نماز تمام شد.
باز گفتم حتما دلیل موجهی هست. با هیئتی که با بزرگان شهر مرتبط بودند تماس گرفتم، گفتم در فلان مسجد با اینکه طبقه پایین بسیار وسیع است به قدری که میشود چهار پرده زد و به اندازه دو مسجد مساحت دارد( اغراق نکردم حقیقتا همین قدر بزرگ بود!) چرا زنان باید طبقه دوم نماز بخوانند؟ با وجود آنکه پلهها فلزی است و شیب تندی دارد و طبقه بالا هم کولر ندارد.
جواب دادند: امام جماعت مسجد این تصمیم را گرفته برای اینکه هنگام اقامه نماز، نمازگزاران به گناه نیفتند! بهشان اطلاع می دهیم کولر را درست کنند، تازه یک مسجد هم چند کوچه آن ور تر هست، بروند آنجا اگر در این مسجد اذیت میشوند!
گفتم: این قاعده از کجا آمده؟! یعنی چی به گناه میافتند؟! بین بخش زنان و مردان در همه مساجد معمول است که پرده میکشند، چرا یک جای دیگر بروند؟ این مسجد را خود اهالی ساختند همین زنها طلاهایشان را فروخته اند نذر مسجد کرده اند. چرا بروند یک جای دیگر؟!
جواب دادند: حاج آقا فرموده اند! شما میدانید ایشان چه شخصیتی است؟! تا چه اندازه مسبب هدایت جوانان شده با کلام نافذی که داشته؟ شما کی هستید؟ چه کرده اید؟ اصلا شما اهل این محله نیستید! زنهای محله اعتراض ندارند، شما اعتراض دارید؟ این یاغی گریها به شما دخترها نیامده! حد و اندازه خودتان را بدانید، این آقا فلان سال نماینده ولی فقیه بوده در شهر و...
خلاصه همه اینها را گفتند که پرده نصب نکنند و زن ها بروند طبقه بالا نماز بخوانند.
بعدها نامه نگاری هم کردم که نتیجه نداشت، درباره ده بیست سال پیش حرف نمیزنم همین چهار پنج سال پیش. در همین عصر. در همین دوران. بعدها فهمیدم آقای امام جماعت خودشان دو زن دارند و به هیچ کدامشان اجازه خروج از منزل هم نمیدهند. خب بهرحال ایشان «شخصیتی» بود!
نگویید اینها استثناست، نگویید عیب اگر هست از مسلمانی ماست. نگویید زنها دنبال هرزگی هستند برای همین حوزه قد علم کرده جلویشان. نگویید زنها مسبب گناه هستند.
اینجا نه کسی روسری اش را سر چوب زده بود، نه کسی صورتش را قرمز کرده بود که برود ورزشگاه. زنهایی بودند که میخواستند نماز بخوانند ولی مانعشان میشدند.
به جای آنکه بایستید جلوی دانشگاهیان، به جای آنکه انرژی خودتان را صرف کنید که ثابت کنید جهان غلط است و شما درست هستید، این عزم را بگذارید تا حوزه را اصلاح کنید، تا از تحجر حوزه جلوگیری کنید. به جای آنکه به دیگران انگ بزنید که نفوذی هستند، که با نظام خانواده مخالف هستند، که می خواهند زنها را بی حیا کنند، به عملکرد خودتان صادقانه نگاه کنید، به خدا این نیزههایی که شما در دل قرآنهایتان فرو برده اید خونش از چشمان ما میچکد، از این اسلام مصادره شده یک چیزی باقی بگذارید!
این هم بخشی از مطلبی هست که در صفحه قلم_ رو منتشر کردیم که در ارتباط با بخشی از تلاشهای جنبشهای فمینیستی در عرصه بین الملل هست، بخوانید و فکر کنید چند درصد از این محورها توسط موافقان و مخالفان فمینیست در ایران به عنوان گزارههای حقوق زنان مطرح شده؟
«بسیاری از زنان درباره صلح نوشتن ومفهومیبه اسم «روابط بین الملل» از این دیدگاه میاد. کنفرانس صلح لاهه از جمله تلاشهای زنان برای صلح بود که در سال 1915 با هدف مخالفت با شروط تنبیهی علیه آلمان تشکیل شد، زنان حاضر در این کنفرانس معتقد بودن این شروط برای اروپا فقرو بیماری میاره و دشمنی رو تشدید میکنه، اتفاقات بعدی ثابت کرد اونا درست فکر میکردن. سازمان ملل متحد هم از زمان تاسیس توجه ویژهای به وضعیت زنان در جنگ داشته و به زنان صلح طلب کمک کرده تا اهدافشون رو پیش ببرن. حاصل کنفرانسها و کمیسیونهای متفاوت این سازمان در همه این سالها، نشون میده 12 عامل زنها رو در جوامع مختلف تهدید می کنه: فقرپایان ناپذیر/ ناکافی بودن فرصتهای تحصیلی برای دختران/ فقدان دسترسی برابر به امکانات بهداشتی و بیمههای تامین اجتماعی/ خشونت خانگی و اجتماعی علیه زنان/ تاثیرات تنفرانگیز جنگها بر زنان/ نابرابری مشارکت زنان در سیاست گذاریهای اقتصادی/ نابرابری در مشارکت زنان در پستهای سیاسی/ فقدان ساز و کارهای حقوقی در حمایت از حقوق زنان/ بی توجهی به بهداشت،آموزش و آینده کودکان دختر/ ناآگاهی زنان جهان از حقوق بشر زنان/ بی توجهی رسانههای ارتباط جمعی به فرهنگ سازی برای ارتقای حقوق/ فاصله زیاد زنان از مدیریت منابع طبیعی و محیط زیست. خلق تعبیری مثل «دیپلماسی پیشگیرانه» حاصل این تلاشهای صلح طلبانه ست. دیپلماسی در جهت پیشگیری از وقوع جنگ. با وجود همه این تلاشها همچنان موانع جدی برای تحقق صلح در جهان وجود داره. »
چند تا سوال هم از خودمان بپرسیم. به عنوان یک مسلمان تا چه اندازه به مسئله زنان در جامعه اهمیت دادیم؟ بزرگترین مدافع اسلام پیامبر است که در عصر جاهلیت با وجود همه هجمهها نه حتی به عنوان یک شخصیت مذهبی بلکه حتی به عنوان یک اصلاح گر اجتماعی قدمهای بزرگی برای زنان در جامعه جاهلیت برمیدارد. ما در این دوران چقدر توانسته ایم نه حرکتی شبیه ایشان که تحرکاتی نزدیک به ایشان برای حق زنان انجام بدهیم؟ چقدر با مصادیق ظالمانه امروز بر علیه زنان جامعه مان آشنایی داریم و به آن معترضیم؟
یک مسئلهای هم همینجا روشن کنم که من نه فمینیست هستم نه هیچ گرایشی به هیچ مکتب فکری دارم حتی مسلمانیم هم مثل شماها کامل نیست! من یک آدم دانشگاهیم و به همه چیز از منظر دانش نگاه میکنم.
چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۹
بخش نظرات استثنا برای این پست باز هست، نظراتتون رو بنویسید اگر فرصت باشه پاسخ میدم اگر نه که دوستان استفاده میبرن و پیشاپیش عذرخواهم که وقت نشده برای پاسخگویی
بیست و چند ساله بودم، دعوت شدم به یک همایشی در تهران، برای فعالیت انجمنهای سیاسی دانشگاهها که از سراسر ایران در این همایش شرکت داشتند. برگزار کننده همایش، سخنرانها همه دختران دانشجو بودند که گرایشات مذهبی داشتند. موضوع همایش در ارتباط با فمینیسم و زن و مسائلی از این دست بود و دو روز هم طول کشید. در حاشیه نمایشگاه کتابهایی در ارتباط با فمینیست به فروش میرسید که بیشتر این کتاب ها رو خانمیبه نام وندی شلیت نوشته بود و نقدی بود به فمینیسم. گفته میشد این خانم مدرک فلسفه اش رو از دانشگاه ویلیامز گرفته و در چندین مجله هم مقالاتی نوشته. خلاصه من کتابها رو خوندم و فمینیسم در ذهنم به یک هیولا تبدیل شد! بعدها دانشگاه رفتم و به واسطه استادم ترغیب شدم مطالعه دقیق تری در این زمینه داشته باشم که در نهایت فهمیدم فمینیسم هم یک مکتب فکری هست مثل بقیه مکاتب علوم انسانی و از اساس چیز عجیب غریبی نیست ولی خب همونطور که از دل تفکر فاشیستی هیتلر درمیاد و از دل تفکر مارکسیستی دوران خفقان شوروی سابق و از دل تفکر لیبرالیستی حذف بیرحمانه دهکهای پایین جامعه و از دل تفکر اومانیستی حذف خدا از ساحت فکر و از دل تفکر آنارشیستی هرج و مرج گرایی و بی قانونی و از دل تفکر ایده آلیستی عدم تحرک و از دل تفکر رئالیستی تشدید تجاوزات جنگی، پس بعید نیست که فمینیسم هم پیامدهای منفی داشته باشه. اما لزوما هیچ کدام از این تفکرات با قصد آسیب زدن شکل نگرفتند بلکه در مسیر ساخت جهان فکری باگهایی از این قبیل هم پیش میاد، که اثرش رو از دنیای انتزاعیات به دنیای واقعیات منتقل میکنه.
اما کنجکاو بودم بفهمم وندی شلیت کی هست اصلا؟ نتیجه سرچ: صفحه ویکی پدیا
با توجه به اتفاقاتی که این روزها در جامعه ما رخ میده و همه هم کم و بیش بهش واقفیم، با توجه به بعضی جملات روی مجلات خارجی که دیگه با چشم خودم دیدم و مطمئنم ساختگی نیست، با توجه به فیلمهای تنیجری که برای نوجوانهاشون میسازن و سریالها و مضامینشون و فیلمها. میشه گفت بعضی از گزارههای این کتابها چندان هم پربیراه نیست، شاید کج فهمیاز فمینیسم منجر به چنین نتایجی شده باشه، چه بسا در خود این مکتب فکری این باگها شناسایی شده باشند و جوابی براش وجود داشته باشه ولی علی الظاهر به نقل این گزارهها در ادامه اکتفا میکنیم:
«اختلالات تغذیه ای(آنورکسی)کم اشتهایی و پر اشتهایی روانی در میان دختران جوان آمریکایی مشاهده میشود . علت این امر آن است که در جامعه آمریکا زنان اجازه خویشتنداری و نه گفتن به تقاضای جنسی یک مرد را ندارند اما از طرفی فرهنگ رایج جامعه به آنان اجازه گرفتن رژیم غذایی را میدهد.وی میافزاید:در دورانی که داشتن خویشتنداری برای زنان مجاز بود زنان حق داشتند به تقاضاهای جنسی یک مرد نه بگویند و این امری قابل احترام بود.امروز فرهنگ عمومیمیگوید زنان نیز باید مانند مردان شهوت رانی کنند و بدن خود را درساحل دریا،در دستشوییهای مختلط به نمایش بگذارند و از این کار احساس راحتی بکنند.در حالی که زنان احساس میکنند تحت تسلط شهوت مردانه قرار گرفته اند.این بی اشتهایی بدن زن را از شکل زنانه خود ساقط میکند و بدین ترتیب اگر او دیگر حق ندارد به اینگونه روابط "نه"بگوید با زبان بدن خود این کار را انجام میدهد. ما از سیگار کشیدن در مکانهای عمومیخجالت میکشیم اما از لباسهای نازک دختران جوان خجالت نمیکشیم. در دانشکدهها باید از نشان دادن اشتیاق به یادگیری خجالت بکشیم اما از این که لذت جنسی دو آتشه را به دانشجویان تلقین کنیم خشنود میگردیم. دانشگاه بیل در آمریکا با تقاضای ۵ دانشجوی ارتدوکس که خواهان داشتن خوابگاههای جداگانه از پسران بودند، مخالفت کرد این در حالی است که مسئولین این دانشگاه با ایجاد یک شرکت تعاونی توسط دانشجویان هم جنس گرا و تغییر جنسیت دادهها موافقت کرد. بریدن اندامهای زنانه بدن امروزه یکی از بیماریهای رایج در آمریکا است.خانم دکتر پایفر در این مورد میگوید: در ۱۰ سال اول کار خود به عنوان روانشناس هرگز با بیماری که بدن خود را بریده باشد برخورد نکرده بودم این مشکل در میان دختران نوجوان دیده شده است. به نظر میرسد در آمریکا نسلی از دختران به وجود آمده اند که طبیعت زنانه سرکوب شده آنان به شکل نفرت انگیزی خود را نشان میدهد .
فمینیستها معتقدند که زنان باید هرچه میخواهند بپوشند و مشکل اصلی وجود مردان بی ادب است. نظر یک اقتصاد دان در این رابطه این است که اگر یک نفر لباسش را عوض کند بیشتر صرف میکند تا این که بخواهیم تمام مردان بی ادب را تربیت کنیم.خود زنان از پوشیدن لباسهای فوق العاده تحریک آمیز احساس ناراحتی میکنند. بر اساس نقطه نظرات زنان در مجلات " کازمو" آنان حتی نگاه شریک جنسی خود را به بدنشان نمیتوانند تحمل کنند. این یک واکنش طبیعی از سوی زنان که برآمده از غریزه آنان است .
نیویورک تایمز می نویسد: تلویزیون با نشان دادن روابط نامشروع بازیگران متاهل چه مرد و چه زن با افرادی غیر همسرشان حقایقی از روابط جنسی نامشروع را به تصویر میکشد. در حالی که در گذشته تلویزیون تاکید میکرد که ازدواج یک وضعیت دائمیو تک همسری بی نقیصه است .
سوالات غیر مجاز
وندی شلیت مینویسد: ما دیگر دخترانمان را محافظت نمیکنیم. دیگر به لزوم ایجاد امنیت برای دختران اعتقاد نداریم. ما فکر میکنیم استقلال آنها مهم تر است. حتی دیگر آنها را دختر محسوب نمیکنیم، بلکه آنان را زن به حساب میآوریم. آنان از سن هفت سالگی زن و مستقل محسوب میشوند. شاید زمان آن رسیده باشد که نصیحتی بکنیم و دقیقا پرسشهایی را بپرسیم که نباید بپرسیم .
· اگر قرار باشد دخترانمان را محافظت بکنیم آن چیز کدام است؟
· پسران خود را چگونه مردانی میخواهیم بار بیاوریم؟
· چرا پس از سالها رفتار مردان بدتر شده است؟
· جامعه ما چه چیزی را در زنان بیشتر میپسندد؟ در مردان چه طور؟
· آیا چیزهایی که امروز برای ما ارزش شده اند همان چیزهایی هستند که باید ارزش باشند؟
یکی از دوستانم می گفت اگر بخواهی این سوالات را بپرسی مورد تمسخر قرار میگیری . چرا در این زمانه آزادی پرسیدن این سوالات و صحبت کردن در مورد خویشتنداری زنانه مجاز نیست؟ !
تاثیرات جنبش فمینیسم در غرب
· قانونی شدن سقط جنین
· عادی شدن زندگی بدون تعهد اخلاقی و قانونی
· حمایت از خانوادههای تک سرپرست (با پدر یا مادر زندگی میکنند)
· قبح شکنی در خصوص فرزندان نامشروع از طریق رسانه
· ایجاد مهد کودکها
· رواج مجلات پورنو و پورنوگرافی (بر روی جلد این مجلات عکسهایی از زنان برهنه و جملاتی مثل : "به دختر بد درون خود اجازه بروز بده"نوشته شده است)
· پس از سی سال تلاش جنبش فمینیست در غرب همچنان دختران جوان در برخورد با هر چیزی که شرم زنان را بر میانگیزد، شرمگین میشوند و فرهنگ غرب این پدیده را یک مشکل تلقی میکند. زن مجله پورنو هویتی ندارد، فردیتی ندارد. زیبایی خویشتنداری جنسی در این است که اسرار و پوشیدگیهای شما را برای مردی که حقیقتا به شما عشق می ورزد حفظ میکند. ارتباط جنسی برقرار کردن با هر کسی و اسرار خود را به هر کسی گفتن از این ارزشها میکاهد. ارتباط مسقیمیبین بی بندو باری جنسی و فرهنگ "به همه بگو بگذار همه چیز رو شود" وجود دارد. حال آنکه کرامت ما در راز داری ماست. اگر هیچ چیز سری نباشد، دیگر چیز مقدسی وجود نخواهد داشت .
· نتیجه بررسیهای دقیق "جان جاکوبز برمرگ" در کتاب "پروژه بدن" در مورد یادداشتهای روزانه دختران :
· " دختران امروز نگرانی بیشتری نسبت به ظاهر خود دارند تا دختران صد سال پیش. یاد داشتهای یک دختر در سال ۱۸۹۰: تصمیم گرفته ام در سال جدید پیش از صحبت کردن فکر کنم، با جدیت کار کنم، در رفتار و گفتار خویش خویشتندار باشم، به افکار خود اجازه سر گردانی ندهم و کرامت نفس داشته باشم .
· یادداشتهای یک دختر در سال ۱۹۹۰: سعی میکنم خود را به هر طریق ممکن بهتر کنم...وزنم را کم میکنم...لنزهای جدید میگیرم آرایش موی جدید آرایش صورت جدید لباسها را هم قبلا تدارک دیده ام ."
· در محافل روشنفکری غرب پرداختن به مسئله خویشتنداری زنانه اعتقادی است که همردیف نژاد پرستی قلمداد میشود .
· بسیاری تاکید میکنند مقرراتی که نحوه رفتار بین زن و مرد را تنظیم میکند تبعیض است. وندی شلیت میگوید: بله تبعیض است اما همین تبعیضها به زنان آزادی میدهد، آزادی قدم زدن در خیابان بدون ترس از تجاوز، آزادی برای یک دختر که به مدرسه برود، آزادی برای یک زن تا هنگامیکه در حال صحبت کردن با یک مرد است با او احترام آمیز رفتار کنند .
· تیلرمور دختر ۱۵ ساله آمریکایی در جمع ۱۸۰ نوجوان همسن و سال خود که از شهرهای دیگر به لس آنجلس آمده اند، صحبت میکند:"به این دلیل که با افتخار اعلام میکنم پاکدامنی خود را حفظ کرده ام پشت سر من حرف میزنند و از اینکه با پسرها رابطه ندارم انتقاد میکنند. ما میتوانیم طرز فکر دیگران را تغییر بدهیم. اگرهم از طرف خانواده تحسین نمیشوید و یا اگر خانواده تان متزلزل است دست کم "در پی کسی باشید که شما را یک ابزار جنسی تلقی نکند.با کسی باشید که بتواند راهنمای شما باشد.اینقدر مشتاق نباشید که به شما بگویند خوش تیپ هستید ."
تعداد صفحات : 1